احساس رضایت: بیرونی یا درونی

احساس رضایت از زندگی شاید اصلی ترین و در عین حال نانوشته ترین هدف انسان ها باشد. همه ما در تکاپویی (گاه) ناخودآگاه برای رسیدن به چنین رضایتی ، اهدافی ملموس ترسیم می کنیم . سپس در راه تحقق این اهداف می کوشیم.ه

 احساس رضایت از زندگی مفهومی به شدت انتزاعی (به معنی غیر قابل بیان یا اندازه گیری) است و این به دلیل در هم تنیدگی بی نهایت پیچیده آن با طیف گسترده ای از احساسات و عواطف جسمی و ذهنی است. چنین در هم تنیدگی ای به تاثیر پذیری شدید احساس رضایت از متغیر های بیرونی می انجامد. متغیّرهایی که اکثرا به کلی از اختیار شما خارجند. میزان تاثیر پذیری بستگی به میزان حساسیت های عاطفی و جسمی شما دارد و طبیعتا در افراد گوناگون بسیار متفاوت است.ه

 حساسیت عاطفی از یک جنبه هایی شبیه حساسیت جسمیست: همانطور که فرد با جسمی قوی کمتر تحت تاثیر سرما آزار می بیند فردی با روحیه قوی (که محصول ممارست و تمرین است) هم کمتر در مواجهه با نا ملایمات متاثر می شود.ه

نکته قابل توجه این است که همانطورکه بیماری های مربوط به سیستم ایمنی باعث می شوند جسم در واکنش به یک ورودی  مخرب کوچک آنچنان واکنشی نشان دهد که به خودش لطمه شدید تری بزند، ناهنجاری های کوچک روانی، که در همه ی انسان ها وجود دارند، هم چنین اند. مثلا افسردگی می تواند مساله ای کوچک را آنچنان در ذهن شما بزرگ کند که آسیب آن با عامل اولیه اصلا قابل قیاس نباشد.ه

البته ذهن، بر خلاف جسم، از ابزار لازم برای مبارزه و برطرف کردن اثر این ناهنجاری ها برخوردار است: قدرت گفتگوی درونی بر مبنای منطق. چنانچه گفتگوی درونی ذهنتان را ملزم به رعایت اصول منطقی کنید از اثرات مخرب  ناهنجاری های خودستیز در امان می مانید.ه

در تکاپو برای رسیدن به احساس رضایت از زندگی، مجهز بودن به گفتگوی منطقی درونی شما را رویین تن می کند. شما می توانید فوق العاده با احساس و با عاطفه باشید اما آسیب نبینید و از زندگیتان رضایت کامل داشته باشید. این دو با هم تناقضی ندارد.  مشکلی هم اگر هست از گره های درون است. بازشان کنید! سرنوشت هر هنرمند با قریحه وهر انسان با روح لطیفی زندگی با رنج و غم نیست. می توانید از لطافت صدای پرندگان و بوی دود و رنگ درختان پاییزی دگرگون شوید و به عرش بروید  اما هرگزغم زمین گیرتان نکند. گره ها را باز کنید. یکی یکی.ه

نوشته‌شده در Uncategorized | دیدگاهی بنویسید

درباره ی خودآگاهی

.انتخاب های شما تا زمانی که به خودآگاهی نرسیده باشید بی معنیست. آدمی دوبار زاده می شود. بار اول نیروی غریزه راهبر است. من همان مسیری را می روم که خانواده ام/نیاکانم آن را درست می پنداشته اند… بار دوم از خود آگاهیست.
***
در نظر آورید بشر اولیه ای را که به ابزار دست یافت. شکار برایش آسان گشت. از گرسنگی رهید و قدرتمند شد. حواسش التیام یافت و از حیوانیت خویش بهره ی بیشینه را برد. بعد از آن چه شد؟ بن بست حیوانی بشر، و تقلای ناشی از تکامل او را بر آن داشت که فرهنگ را بیافریند و بکوشد که بیشتر بداند. فرهنگ و علم تنها راه بشر برای فرار از بن بست محدودیت است. دانستن مقدم بر فرهنگ است. دانستن ذات بشر است. نیروی شگرف او برای فرار از محدودیت. فرهنگ از پس آن می آید…
***
سه جنبه برای فرار از نیستی و محدودیت وجود دارد. نخستین تولید مثل. دومی کشف. سومی آفرینش.
در اولین جنبه همه ی گونه ها مشترکند.
دومی: کشف یعنی دانستن. لذتی که در دانستن هست در کمتر عملی پیدا می شود. اگر چه دنیا محدود است اما از آن رو که ابعاد انسان در برابر نادانسته ها ناچیز است از این جنبه نیز می توان بیشتر زیست. یا هست بودن را بیشتر تجربه کرد.
سومی: آفرینش. نهایت تکامل انسانیست. آفرینش یعنی یگانگی تجربه ی انسان. آنچه من می آفرینم تنها من آفریده ام. آنچه من آموخته ام تو هم می توانی بیاموزی. از این روست که فرهنگ و هنر که حیطه ی گشاده ی آفرینش است دریچه ای برای تجربه ی بیشتر زندگی انسانیست. باز از همین روست که مخترعین خلاق علمی فراتر از دانشمند بودن باید هنرمند هم باشند. دانشمندان هنرمند سالمندان بشرند. همینان از همه بیشتر می زیند و از هستی خویش بیشترین بهره را می برند.  سپس هنرمندانند. سپس دانشمندان. سپس انسانهای عادی هستند که دغدغه شان گذران روزمره است. با لذت های انسانی کمینه. از آن پایین تر انسان عامی است که کمابیش در ردیف حیوان است. اما این پایان طیف نیست. بشر قابلیت این را دارد که از آن طرف هم به نهایت برسد. دیوان و پیام آوران نیستی: آن انسان نماهایی هستند که هستی بیشترشان را در طفیلی گری از دیگران می جویند. پای بر سر دیگران نهاده و از پله های ترقی خیالیشان بالا می روند اما افسوس که هرگز نه لذت کشف را می چشند، نه لذت آفرینش را. اینها به غایت از فرهنگ عاری اند.
***
این که هر کدام از ما در کجای این طیف قرار بگیریم دو جنبه دارد. قوه و فعل: ذاتی و اکتسابی. ذات ما محصول تراش قرن ها تکامل و تاثیر پذیری از محیط
است. آنچه بر نیاکان ما رفته و آنچه آنان برگزیده اند و مسیری که رفته اند. خود آگاهی است که این ذات را به فعلیت تبدیل می کند. آن لحظه ی خود آگاهی برای همه ی ما دیر یا  زود فرا می رسد. در آن لحظه است که شما یا به اصالت مسیر نیاکان خود مفتخرید یا سرشکسته، چهره ی مخدوش ذات خویش را در آیینه ی خود آگاهی می بینید. از آن لحظه به بعد مسوولیت اخلاقی فرا می رسد…تا قبل از آن می توانسته اید معصومانه انسان باشید یا معصومانه دیو. اما از
آن به بعد یا انسانید یا دیو…
چه بسا آنان که معصومانه دیو بودند و آگاهانه قلل انسانی را در نوردیدند. چه بسیار آنها که معصومانه انسان بودند و پرتگاه سقوط را دیوانه وار در بر کشیدند.
نوشته‌شده در Uncategorized | دیدگاهی بنویسید

چه بی نشان ز آرشم

از نامه ای به یک دوست
———————-
مدتیست که احساس می کنم زندگیم غنای پیشین را ندارد. علتش این است که فرهنگ، که بخش جدایی ناپذیر زندگی بشریست در روزمرگی و هدف بارگی و از آن بیشتر در تلاش برای برآوردن نیاز های اولیه ام گم شده است. چندیست سوگوار بیگانگی از خویشتنم. این روزها صدای آنان که به ابتذال فرهنگی و اجتماعیشان مفتخرند به حدی بلند است که آدمی به خودش و ارزش های خودش هم شک می کند. و سر آخر خودش هم غرق روزمرگی و ابتذال می شود. یعنی من شده ام. مدتهاست که نه چیزی خوانده ام و نه چیزی نوشته ام. آب راکد. برای منی که تولید فکری هوای زنده بودنم بود چه عذابی بیشتر از این.
از درون انگار پوسیده ام. نوری که درم جریان داشت کجا رفت؟ من چه شدم؟ یاد شعر خودم می افتم:

چه بی نشان ز آرشم، منی که غرق آتشم.

هجوم تازیانه ها، برین برهنه قامتم،

به لب رسیده جان من، به سر رسیده طاقتم.

شرنگ تلخ کین چکان ازین دل شکسته ام،

تکانه های ترس بر تکیده جان خسته ام.

فسرده همچو کوه یخ، به سان موش مرده ام،

چو برگ زرد در خزان، به باد تن سپرده ام.

ستم پذیر و خانگی چو رامِ استخوان سگم،

به سوی سایه ها روان، به سان سست پیچکم.

زبون به وقت آزمون، به زیر افکنم سرم،

خَمُش به راه خود روم چنان که گفته ای کرم.

چه بی نشان ز آرشم، منی که غرق آتشم.

سیاوشم. درین سیاهه از زمان، در این جهنم مکان چه ناگزیر از گذر ز شعله های آتشم…

نوشته‌شده در Uncategorized | ۱ دیدگاه

فصل نو

مدت مدیدی است اینجا ننوشته ام. علت اصلی تمرکزم روی یک هدف عمده کاری بوده که به مرور بهانه ای برای تنبلی در عرصه های دیگر گشته.

سکون در عرصه های دیگر زندگی منجر به کمبودهایی شده که کم کم تعادل زندگیم را دستخوش تزلزل های گاه و بی گاه قرار داده. امروز که هدف میسر شده، من ماندم و بار سنگین سکون.

در میان همه ی چیزهایی که خالیست جای خالی جنب و جوش فکری و تولید فکورانه از همه چیز بیشتر به چشم می خورد. عدم اختصاص زمان به مطالعه و یادگیری و پیگیری موضوعات غیر روزمره به سکون فکریم دامن زده است و من را از زیستن به گونه ی معمول و مطابق با طبیعتم باز داشته است.

امیدوارم که رسیدن بهار به همراه بسته شدن پرونده تلاشی دور و دراز و طاقت فرسا با موفقیت نقاط خوبی باشند برای ادامه ی زیستن به همان روش که می دانستم و از آن لذت می بردم: تلاش و تولید، امید امید امید

نوشته‌شده در Uncategorized | دیدگاهی بنویسید

شاهکار فرهاد فخرالدینی

تمام امروز را با شنیدن شاهکار فرهاد فخرالدینی صرف کردم. شاید دقیقتر این باشد که تمام امروز را با شنیدن شاهکار فخرالدینی، به نام تنهایی یا اندوه (در نسخه ی انگلیسی آلبوم)، مسخ بودم. ساعتی را هم که به در آوردن قطعه در تار صرف کردم باورم به خارق العاده بودن اثر بیشتر کرد. آهنگ را روی بلاگ گذاشته ام. در آی-تونز هم جزو آلبوم موسیقی متن سریال امام علی هست.

نوشته‌شده در Uncategorized | 2 دیدگاه

آغاز

منم. خودکاری و کاغذهایی. و اندیشه ی رهاییم از تو در توی بی انتهای ذهنی مغشوش.
عجزی پنهان در پس اراده ام. که می کوشد مایوسم کند. ناتوانم جلوه دهد. از ابراز  همه ی آنچه در ذهنم جاریست. افکارم: همه ی رود های روانی به پهنه ی دشتی وسیع که گاه از منظری گذرا، بسیار منظم و هماهنگ در جریانند. و گاه آنچنان نا هماهنگ و نا متناسب، سیلاب وار، که خود را غوطه ور و مبهوت در میان آنها می یابم. به هنگام گذر از کنار هر لنگرگاهی، ناگهان سیلاب دیگری در می رسد و مرا در خود می بلعد و باز غوطه و بهت.
در چنین شرایطی، عموما، گشودن افکار از سیطره ی ذهن و به بند کشیدنشان در کالبد کلام بسیار راه گشاست. چه آنکه زبان به واسطه ی ساختار قرن ها تراش خورده اش دارای پیوستگی و استواری ای ذاتیست. آنچه مهندسین به  واسطه ی ارقام با کیفیات می کنند، نویسنده و گوینده به یاری کلمات با اندیشه ها. در این میان در غیاب گوش های شنوا، نوشته بر گفته برتری دارد. چه آنکه در هنگام بروز، شما خود نخستین خواننده اید. و چه بسا همین شما را کفایت کند.
اما آنچه مرا امروز و روزهای آتی به نوشتن باز می دارد نوعی بدگمانی به افکارم است. اقدامی جدیست در راستای خانه تکانیی گسترده که مدت ها به تعویق افتاده و کم کم می رود که بر هم انباشتگی اقلام مقابل پنجره ها راه ورود نور  را سد کند و در چنان انبار خانه ی لاجرم متعفنی، جای امید سامان را حرمان ابدی بگیرد.

نخستین گام طرح پرسش است: من کیستم.  سرمایه ی عمر و توشه ی استعداد را در چه راهی هزینه کرده ام. عایدش چه بوده  و در پی چیست.

نوشته‌شده در روزنوشته ها | 2 دیدگاه

سالگرد

دیروز ششمین سالگرد ورودم به دنیایی متفاوت بود. البته منظورم از «دنیای متفاوت» صرفاً اشاره به تفاوت های ناشی از تغییر مکان زندگیم و تبعات همراه آن نیست. دنیای متفاوت، مجموعه ی کاملی از همه ی کنش های پیرامونیم را در بر می گیرد که مواجه ی انفرادی و مستقلم با آنها مرا به واکنش وا داشته؛ و «من» عملا محصول در کنار هم قرار گرفتن قطعات پازلی هستم که هر کدام واکنشی است در برابر اتفاقی که رخ داده و عبور بی تفاوت از کنار آن ممکن نبوده.

همزمانی این سالگرد با پایان دوران دکترا به فکرم فرو داشت که درچند خط و به موجز ترین نحو ممکن، بنویسم همه ی آنچه را که دستگیرم شد!

وقتی به زندگی می رسد، شاید سالها بی معنی ترین واحد های زمان باشند. در این شش سال با تصویری مواجه شدم که رویش پوشیده بود به پرده ای از جنس خواب و خیال. هر روز این پرده کنار و کنار تر رفت و گوشه های تصویر پوشیده، آرام آرام پیداتر شد؛ و من به خیال خام دریافت همه ی آنچه نهان بود، از آن چه که ذره ذره عریان می گشت، چه رویا پردازی ها کردم. چه قلم ها فرسودم. چه سخن ها گفتم با آب و تاب و چه دل ها ربودم. چه لبخند ها زادم و چه اشک ها نشاندم. اما کم کم تصویر که پیدا تر شد، روز به روز ساکت و ساکت تر شدم. تصویر به مرور آنچنان مهیب شد که به ناگاه خود را مبهوت آن یافتم؛ به سان غریقی در آب سراپا بدان آغشته. گاه به ترس روی از آن بر می گرداندم؛ اما در سوی دیگر آن را نزدیک ترو هویدا تر می دیدم. گاه چه بیهوده از آن می گریختم؛ و تا می ایستادم خود را در آغوشش باز می یافتم. گاه دوستش می داشتم و گاه از آن می ترسیدم. سر انجام در آن حل شدم، طوری که دیگر خود را به صورت یک واحد مستقل در آن تمییز نتوانستم داد. این هزار طرح منظم و مغشوش. این سهمگین ترین فریاد خموش. این گسسته ی پیوسته. بال پروازم رها کرده و پای رفتنم به زنجیر ابدیش بسته. این آشنای غریب. این تصویر همیشه دل فریب.گاه ناجی همچون فرشته، گاه دستش به خون آدمیان آغشته…

«واقعیات عریان هستی» از ورای تمام صفات، با اصالتی مطلق سر بر می کشد و من مسخ دیدارش هر کلامی را اضافی و هر تعبیری از آن را ناقص می یابم؛ و در برابرش سر فرود می آورم.

نوشته‌شده در Uncategorized | 2 دیدگاه

عمل و بی عملی

برای ذهن های بی تجربه همیشه رویا ها جذاب تر از حقایق هستند. رویا ها می توانند ایده آل مطلق باشند. این چنین است که رویاپردازی گاه آنچنان شما را در دام بی عملی گرفتار می کند که به کلی فلسفه ی رشد و تکامل را فراموش می کنید و قدم از قدم بر نمی دارید. حواس درک درد و لذت آنچنان درونی و با وجود انسان در هم تنیده اند که مستقل از وقایع بیرونی همیشه حاضرند. فراهم نکردن مستمسک جهت بروز این جنبه های طبیعی روان، انسان را از حالت تعادل خارج کرده به سمت یکی از دو قطب بی احساسی و بی مسوولیتی، وحساسیت مخرب سوق می دهد، که هیچ کدام شایسته ی آدمی نیست.  آن زمان که از گام نهادن در میدان عمل به ترس از شکست طفره می رویم پیشاپیش خود را از امکان پیروزی، حتی نسبی و موضعی، محروم ساخته ایم. عمل، حتی اگر نتیجه اش پیروزی مطلق نباشد هرگز شکست مطلق نیست. بی عملی اما قطعا تباهیست.

***

عمل چیست؟ هرگونه کنش انسانی به منظور اثر گذاری برجهان هستیست.

محدوده ی عمل هر فرد تا کجا می تواند گسترده باشد؟ میزان اثر گذاری هر فرد متناسب با توانایی های ذاتی یا اکتسابی اوست. بدین  ترتیب اثر گذاری انسانها بر روابط حاکم بر اجتماع و بر زندگی یکدیگر یکسان نیست.  محصول چنین واقعیتی دو روی متضاد دارد: تاثیر گذاری گسترده ی مثبت و منفی. به تبع آن مسوولیت افراد تاثیر گذار بسیار بسیار سنگین می شود. بحث حقوق و زندگی انسانها در طول عمرشان، یگانه گنج بی بازگشتشان، است.

سکوت و بی عملی هم که تباهیست. پس چه باید کرد؟ تعریف قاطع و بی شبهه ی حقوق مشترک انسانها صرف نظر از توانایی و اثرگذاریشان و ملزم کردن تدریجی همگان به تبعیت، هدایت توانایی های انسان های بالقوه اثرگذار به اکتساب علوم انسانی، و از همه مهمتر تلاش در راستای توازن اثر گذاری افراد بر جامعه از طریق آموزش و پرورش و نیز آگاه سازی نسبت به حقوقشان.    

در هر جمعی، چه کوچک و چه بزرگ، می توان چنین روشی را پیاده کرد و از مزایای عملگری بهره برد 🙂

نوشته‌شده در Uncategorized | 2 دیدگاه

حکایت کوتاه یک روز بارانی

صفحه ی تیره و تاری را روبرویم گرفته و می گوید از روشنایی بخوان. کاغذ سیاهی بدستم داده و می خواهد درش از نور بنویسم…

هزاران یاد از پیش چشمم می گذرند. دوری و دیری همیشگی، قلبم را بیش از همیشه می فشارد.

سیل نگاهها، دستها، آغوشها، گامها، زمین، آسمان، درختان، صداها…صداها…صداها…

هجوم خون به قلب و ضربات کوبنده قلب بر قفسه ی سینه ام. سد شکسته ی بغض چندین ساله و یورش قطرات اشک سیاه…

نگاهم همچنان به کاغذ هاست. گویی سفیدند. قلم در دوات اشکهای سیاهم می زنم. می خواهم از نور بنویسم. می خواهم از امید بنویسم.

نوشته‌شده در Uncategorized | 19 دیدگاه

دو سالگیِ زمینِ کال

   سالگردها روزهای خاصی هسنتد. نه صرفا از جنبه ی عاطفی – که از این نظر نیز، به لحاظ ملموس کردن گذر زمان ( بخوانید عمر) احساساتِ غریزی انسانی را بر می انگیزند – بلکه به این دلیل که شما را به اندیشیدن وا می دارند؛ پیرامون مبدا و مقصد، و ارزیابی  میزان تحقق اهداف تعیین شده از انجام کاری یا رفتن راهی؛
گاه، یادآوری هدف، بررسی مسیر پیموده در یک بازه ی مشخص زمانی، ارزیابی و تطبیق جهت پیموده با هدف مورد نظر…و گاه حتی اصلاح اهداف و باز-تعریف آنها.
گاهی حتی می توان بلوغ فکری و قدرت عملگری خود را از این رهگذر ارزیابی کرد. این که سال به سال اهداف چه میزان جابجا شده اند، ، یا اعمال انجام شده ی متناسب، چه اندازه و در چه عمقی بوده اند.
از این نگاه شاید بتوان – به مزاح – بر طراحان تقویم ها خرده گرفت که اگر سالها را کوتاه تر در نظر می گرفتند، بازخورد های اصلاحی متعدد تر می شدند!
از این مقدمه که بگذریم، به زمین کال می رسیم. زمین کال و باغبانش هم از این قاعده مستثنی نبوده اند. اهداف، دستخوش تغییراتی شده اند  – هر چند اندک – و مسیر ها نیز.
فراتر از این، سیر رشد نویسنده -از نگاره های صرفا عاطفی به سمت غلبه ی رنگ و بوی استدلال بر مبنای منطق زندگی، از لابلای  سطور نوشته ها -لا اقل برای خود نویسنده – واضح است.

زمین کال چیست؟

 زمین کال بیانی است از نوعی نگرش به زندگی. صرفا صدایی ایست میانِ هزاران هزار فریاد. چراغیست از هزاران هزار چراغ فرا راه تو فان های مهیب زندگی.

هدف زمین کال چیست؟

زمین کال – به عنوان یک وسیله – یک جزء بوده و هست. جزء کوچکی از زندگی نویسنده – باغبان – که در کنار زندگی فردی، مسئولیت – و فعالیت – اجتماعی خود را، نه در اثرگذاری مستقیم  بر دیگران، از طریق بیان زمخت آرمان هایش بلکه در – صادقانه – زیستن این آرمانها می دانسته است.
زیستنی که مسئولانه ترین، و به عقیده ی نویسنده، موثرترین کنشگری اجتماعیست؛ چه قبل از هرکس، خود دانه های آرمانهای خویشتن را در زمینِ – کالِ – زندگی خود می کارید، و یگانه سرمایه بی بازگشتتان – عمرتان – را صرف رویش وپویش درختان  تناوری می کنید که در کنار خود، دیگران هم از ثمره ی آنها بهره ببرند.
امروز برای زمین کال روز مهمیست – روز اندیشیدن. ماحصلش فرداییست – بدون شک – زیبا تر و پر ثمر تر.

     

نوشته‌شده در Uncategorized | 6 دیدگاه