چه بی نشان ز آرشم

از نامه ای به یک دوست
———————-
مدتیست که احساس می کنم زندگیم غنای پیشین را ندارد. علتش این است که فرهنگ، که بخش جدایی ناپذیر زندگی بشریست در روزمرگی و هدف بارگی و از آن بیشتر در تلاش برای برآوردن نیاز های اولیه ام گم شده است. چندیست سوگوار بیگانگی از خویشتنم. این روزها صدای آنان که به ابتذال فرهنگی و اجتماعیشان مفتخرند به حدی بلند است که آدمی به خودش و ارزش های خودش هم شک می کند. و سر آخر خودش هم غرق روزمرگی و ابتذال می شود. یعنی من شده ام. مدتهاست که نه چیزی خوانده ام و نه چیزی نوشته ام. آب راکد. برای منی که تولید فکری هوای زنده بودنم بود چه عذابی بیشتر از این.
از درون انگار پوسیده ام. نوری که درم جریان داشت کجا رفت؟ من چه شدم؟ یاد شعر خودم می افتم:

چه بی نشان ز آرشم، منی که غرق آتشم.

هجوم تازیانه ها، برین برهنه قامتم،

به لب رسیده جان من، به سر رسیده طاقتم.

شرنگ تلخ کین چکان ازین دل شکسته ام،

تکانه های ترس بر تکیده جان خسته ام.

فسرده همچو کوه یخ، به سان موش مرده ام،

چو برگ زرد در خزان، به باد تن سپرده ام.

ستم پذیر و خانگی چو رامِ استخوان سگم،

به سوی سایه ها روان، به سان سست پیچکم.

زبون به وقت آزمون، به زیر افکنم سرم،

خَمُش به راه خود روم چنان که گفته ای کرم.

چه بی نشان ز آرشم، منی که غرق آتشم.

سیاوشم. درین سیاهه از زمان، در این جهنم مکان چه ناگزیر از گذر ز شعله های آتشم…

این نوشته در Uncategorized ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

1 پاسخ برای چه بی نشان ز آرشم

  1. bargafra :گفت

    اینجور هم که شما فکر می کنید نیست. دوره هایی هستند که انرژی ذخیره می کنیم و در ساکن بودن و سکوت حرکتی پنهان است که وقتی از زیر پوسته شکافته شود و سر بیرون بیاورد می بینیم که ان کس که بودیم نیستیم و تغییر کرده ایم. گاه سکوت ها از توفان های منقلب کننده روح و روان خبر می آورند. مهم این است که به هدفی رسیدید و زمان آن شده که این هدف را به گونه ای باز هم دنبال کنید. پیشاپیش نیز روز»به» و لحظه شاد. تولدت مبارک. به روزی شما را آرزوست.

بیان دیدگاه